ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ ای کیو نی نی ◕‿◕

سلام تربچه نقلی مامان. خوبی طلای من؟ عزیز دردونه بالاخره رفتیم سونوی ان تی اونم با بابایی. بابایی برای بار اول صدای قلب نازتو شنید وکلی هم فیلم گرفت. اقای دکتر هم گفت تا اونجا که من میبینم همه چیش سالمه ولی بخاطر چاقی مامانی گفت نمیشه جزئیات زیادی رو دید. بعدم یه عکس ٣ بعدی ناز از شما گرفت که مثل ای کیو سان دستت رو کلته و داری فکر میکنی. گلم ممنونم از شما که برای مامان منیژ دعا کردی. الان حاش خیلی بهتره. از سونو رفتیم اونجا و عکستو بهش نشون دادیم دیگه ضعف کرده بود بابا میکی هم همیطور. خاله مرجانم که عکستو برداشته بود برده بود به عمه فریبا نشون بده. عمه همش میگفت به نظرت چرا دستشو گذاشته رو سرش؟!! جمعه هم ماما...
24 مهر 1390

◕‿◕ اهم اخبار ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام امیدم. سلام نفسم. قربون اون هیکلت بشم که اینقدر بزرگ شدی با این که مامان غذا نمیخوره. بابا رهامـ من و شما رو برد اولین سفر. بله ٤شنبه با عمو امیر و رادا جون و عمو فراز و نگار جون رفتیم شمال. برای اینکه مامانی اذیت نشه اتاق طبقه پایین ماله ما بود. وای هوا خیلی عالی بود. خنک و دلپذیر. شبا میرفتیم لب دریا بعدم پارک برای بازی ولی مامان فقط یکم رو تاپ نشست که شما هم بازی کرده باشی وگرنه گفتم شاید اذیت بشی. حالا اخبار بعدی دیروز بالاخره رفتم دکتر لباف. فله ای میرفتن تو که من متنفرم از این کار ولی خود دکتر معاینه میکرد. مامانی رو سونو کرد صدای خـــــٍر خـــــٍر حرکتتم برام گذاشت و صدای ناز قلبتو. اندازه گرفت...
18 مهر 1390

◕‿◕ خوشحالی من ◕‿◕

سلام قشنگم. سلام عزیزم. سلام نفسم. الهی من فدای اون قد و بالات بشم که از ١٦ شهریور کلی بزرگ شدی. دیشب مامانی رفتم دکتر واسه یه کار کوچیک. دکتر گفت برو تخت قلب نی نی رو چک کنم منم منتظر این لحظه بودم پریدم سمت تخت. بابایی هم به خانوم دکتر گفت میشه منم بیام؟ اونم گفت صداتون میکنم. بهم گفت بشین تا دستگاه روشن شه فشارتو بگیرم گفت ١١ هستش. وزنمم کرد که گفتش ١ کیلو کم کردی. دراز کشیدم رو تخت و بابایی رو هم صدا زد . وای خدای من چی میدیدم. تا بابایی اومد همش داشتی تکون میخوردی و قلبتم میزد. خانوم دکتر گفت این وروجک رو میبینی چقدر داره تکون میخوره!!!  گفت همه  چی خیلی خوبه! بابای...
6 مهر 1390
1